بمناسبت بزرگداشت روز حافظ
20 مهر ماه 1396 ، روابط عمومی دانشگاه فردوسی مشهد گفتگویی با دکتر زرقانی عضو
هیات علمی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد انجام داده است که
حاصل این گفتگو که در خصوص حافظ و زهد زیبایی شناسانه انجام
گردیده، در ذیل درج شده است.
.
حافظ و زهد زیبایی شناسانه
زاهد
و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
عارف
دانیالی در کتاب میشل فوکو به بررسی مفهوم زهد در یونان باستان پرداخته و توضیح میدهد
که در آن سرزمین دو نوع «زهد زیبایی شناسانه» و «زهد دیداری» قابل تشخیص است
و سپس دربارة هر کدام از آنها توضیحات مبسوطی آوردهاست. جستجو در سنت عرفانی
اسلامی ـ ایرانی نشان میدهد که نظیر همان دو گونه زهد، با تفاوتهایی در جزئیات،
در این حوزة فکری ـ فرهنگی نیز وجود دارد. شاعران عارف ما، یعنی کسانی مثل سنائی،
عطار، مولانا و حافظ، دائم از مبارزه با زهد سخن میگویند، در حالیکه خودشان
غالباً زندگی زاهدانهای داشتهاند و از آن گذشته بخش دیگری از آثار همین بزرگان
در ستایش زهد و زندگی زاهدانه است. این تناقض را چگونه توجیه کنیم؟ سادهترین صورت
مسأله این است که بگوییم زهدی که عرفای کلاسیک ما با آن موافقاند، «زهد حقیقی» و
آنکه با آن سر ناسازگاری دارند، «زهد ریایی» است. اما این ساده سازی موضوع و
فروکاستن آن است. پرسش این است که آنچه را ما به صورت قراردادی «زهد حقیقی» مینامیم،
دقیقاً چیست و چه مشخصاتی دارد و در مقابل آیا زهد نوع دوم صرفاً بدان جهت بد است
که «ریایی» است و یا اینکه ریاییبودن تنها یک وجه آن است؟ مثلاً آنجا که حافظ
میگوید «عبوس زهد به وجه خمار ننشیند»، صحبتی از ریایی بدن زهد در میان نیست و
شاعر بر آن است که اینگونه زیستن و اینگونه به هستی نگریستن نتیجهاش ملال خاطر
است: «عبوس زهد». حتی در آثار متفکرانی مثل محمد غزالی که «زهد به مثابه فلسفهای
برای زیستن» را تئوریزه کردند و پس از آنها بود که این مفهوم پیچیده و چند لایه
بهطور گسترده وارد ادبیات فارسی شد، باز هم با همین دو نوع زهد مواجهیم. اینکه
هر کدام از شاعران عارف ما چگونه مواجههای با زهد داشتهاند، خود داستان مفصلی
است و شرح آن «مهتاب شبی خواهد و آسوده مجالی»!. ما در این گفتار، تنها به دیوان
حافظ است میپردازیم و بازنمایی زهد در دیوان او و اینکه او چگونه برداشتی از زهد
دارد.
صورتبندی
زهد در دیوان حافظ منجر به شکلگیری دو گفتمان «زهد زیباییشناسانه» و «زهد
دیداری» میشود؛ اولی مورد تأیید اوست و حافظ آن را در صورتهای سمبلیک گوناگون
تبلیغ و ترویج میکند و با دومی چندان مشکل دارد که تقریباً از همه چیز برای سرکوب
و نفی و طرد آن هزینه کردهاست. اما زهد زیباییشناسانه چیست و ویژگیها و اصول آن
کدام است؟ بارزترین ویژگی آن اصالت انتخاب و آزادی است؛ یعنی امری درونجوش
است و از درون انسان سر برمیآورد؛ در مقابل زهد دیداری برآیند فشار بیرونی است و
توسط «دیگری» بر آدمی تحمیل میشود. این دیگری ممکن است هر کسی یا هر نهادی باشد.
زهد استوار بر آزادی حق انتخاب آدمی را به رسمیت میشناسد و از آنجا که هر گونه
فضیلت اخلاقی تنها در سایة آزادی مفهوم پیدا میکند، زهد زیباییشناسانه در دیوان
حافظ تبدیل به «امری اخلاقی» میشود. یکی از معانی ضمنی زهد «کنترل امیال خویش و
تسلط یافتن بر خویش» است. در زهد زیباییشناسی این کنترل و تسلط «خودبنیاد» است و
در زهد دیداری «دیگریبنیاد»؛ اولی در صدد آن است که آدمی را تربیت کند که بر خویش
تسلط دارد و دومی آدمی را که یا دیگری بر او تسلط دارد و یا در فکر تسلط بر دیگری
است. مقصود ما از خودبنیاد بودن و دیگریبنیاد بودن زهد این است. اما تفاوت در
چیست؟ آنگاه که زهد دیگریبنیاد شود، پای کنترل و نظارت توسط «دیگری» به میان میآید
و در آن صورت است که آفت «نفاق و ریا» شکل میگیرد؛ یعنی زیانبارترین رذیلت
اخلاقی که قرنها دامنگیر جامعة اسلامی بودهاست. زهد دیگریبنیاد بر پایة فشار
بیرونی است و درست بدین جهت است که در دیوان حافظ زهد دیداری همیشه با مفهوم
ریاکاری همراه است:
واعظان
کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند
چون
به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی
دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه
فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوییا
باور نمیدارند روز داوری
کاین
همه قلب و دغل در کار داور نمیکنند
کنترل
«دیگریبنیاد» فضیلت اخلاقی هم نمیتواند باشد، زیرا بر اختیار و آزادی وضع نشده
و باز درست به همین دلیل است که حتی رفتارهای عبادی زاهدِ دیداری در نظر حافظ فاقد
روح عبادت و تأثیرات مثبتی است که عبادت میتواند بر آدمی داشته باشد:
زاهد
چو از نماز تو کاری نمیرود هم مستی شبانه و راز و نیاز ما
معنی
ضمنی دیگر زهد، «قناعت در مصرف» است. منتها در زهد زیباشناسی قناعت به معنای حرص
نورزیدن و بهرهبردن از داشتههاست و در زهد دیداری قناعت به معنای سخت گرفتن بر
خویش و دیگری و حرام پنداشتن حلالها و لذتهایی که لزوماً گناه نیست. در زهد
دیداری نفس لذتبردن اگر نه گناه دست کم امری مکروه و ناپسند است و مانع کمال
انسان معرفی میشود و در زهد دیداری اصل بر بهرهمندی کمال و تمام از مواهب حیات
است؛ لذا زاهد در عین حالی که قناعت میورزد، از داشتهها لذت میبرد و بر نداشتهها
حسرت نمیخورد:
گلعذاری
ز گلستان جهان ما را بس
زین
چمن سایة آن سرو روان ما را بس
من
و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از
گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر
فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما
که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین
بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین
اشارت ز جهان گذرا ما را بس
نقد
بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر
شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار
با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت
صحبت آن مونس جان ما را بس
ردیف
«ما را بس» در غزل فوق دلالت میکند بر زهدی است که شاعر آن را به مثابه فلسفهای
برای زیستن برگزیده و در بیتهای بعدی هم یکایک نشان داده که چطور در زمینههای
مختلف حیات به این زهد تقید و پایبندی دارد. او به «گلعذاری از گلستان جهان»
بسنده کرده و از وعده و وعیدهای زاهد دیداری بیزاری جسته، «گدایی در دیر مغان» را
برگزیدهاست. لب جویی از این جهان برایش کافیست تا نهایت لذت را از روش زیستنش
ببرد و با نگاه حکیمانه و اندیشمندانه دریابد که همه چیز این جهان مثل همان آب
روانی است که میگذرد و هیچ منصب و مقامی و جاه و مالی نیست که برای همیشه در دست
کسی باقی بماند. «نقد بازار جهان» در نظر چنین زاهد به «آزار جهان» نمیارزد و میداند
که چشم تنگ دنیادار را «یا قناعت پر کند یا خاک گور»! «یار» در بیت آخر رمز و
نشانة همة آن چیزهایی است که شاعر در اختیار دارد و میاندیشد که دلخوشی به داشتههایی
که آنها را به آسانی هم به دست نیاورده، میتواند لذت زیستن در جهانی را به او
عطا کند که همه چیزش در حال گذار است؛ مثل آبی در جویی. او از همصحبتی اهل ریا
دوری میگزیند، چون آنها همان زاهدان ریایی هستند که هیچ چیزشان واقعیت ندارد.
خواجه ما زاهد است، منتها زاهدی که خودش راهش را برگزیده و انتخاب کرده؛ او در
کمال آزادی و به دور از فشارهایی که «اهل ریا» را وامیدارد ریاکارانه خود را
دارای فضیلتهایی نشان دهند که واقعاً از آن بیبهرهاند، زهد را برگزیده و این
انتخاب و درونجوش بودن زهد است که آن را برایش دلپذیر و زیبا کردهاست. او میتواند
هم زاهد باشد و هم از گلعذاران گلستان جهان و سروهای چمنآرا لذت ببرد. اندکِ جهان
برایش لذت همة جهان را دارد، چون او دریافته که لذت حیات در «نوع نگاه» انسان به
داشتههاست نه در انباشت ثروتِ عالم.
از
همین جا میتوان یک ویژگی دیگر زهد زیباییشناسانه را هم تعریف و تعیین کرد. زهد
درونجوشِ خودبنیاد نه تنها هیچ منافاتی با استفادة تام و تمام از زیباییهای عالم
ندارد بلکه اتفاقاً اصل مسلم زندگی را «بهرهمند شدن از مواهب حیات»میداند؛
مواهبی که خالق مهربان برای انسان آفریدهاست. برای زاهد زیباییشناس زندگی خودش
هدف است نه وسیلهای برای هدفی دیگر و نه فقط مزرعهای برای آخرت. جهان در نظر او
«گلستانی است پر از سرو روان»، سرتاسر زیبایی است و مالامال از آنچه میتواند
زندگی را لذتبخش کند. درست به این علت است که در دیوان حافظ هیچ تصویر زشتی از
جهان هستی وجود ندارد و چشمانداز آیندة او نیز به زیبایی و خوبی اکنونش است:
شب
رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین اگر در وقت جاندادن تو باشی شمع بالینم
آدمی
اگر ذوق بهرهمندی از لذات حیات را نداشته باشد، در سرای دیگر نیز بیبهره خواهد
ماند:
ز
میوههای بهشتی چه ذوق دریابد کسی که سیب زنخدان شاهدی نگزید
در
مقابل، زاهد دیداری هیچ بهرهای از لذت ندارد و همة لذتها را به سرای دیگر
وانهادهاست. در جهانبینی او، خالق مخالف لذتبردن آدمی از مواهبی است که در
اطرافش قرار دارد و تا میتواند خویش را «سرکوب» میکند.
این
سرکوبی خویشتن و نفی و انکار نیمی از خویش ویژگی دیگر زهد دیداری و وجه تمایز آن
با زهد زیباییشناسانه است؛ نفی و انکاری که طربناکی و شادکامی را از زندگی میگیرد
و آن را با ملالت و دلمردگی مزمن همراه میکند. زاهد زیباییشناس هیچگاه خود را
انکار نمیکند و همة امیال و ابعاد وجود آدمی را به رسمیت میشناسد. او میخواهد
«کاملاً انسان» باشد، در حالیکه زاهد ریایی در جستجوی «انسان کامل» است؛ منتها
«کاملاً انسانِ» زاهد زیباییشناس به مراتب دیندارتر و اخلاقیتر از «انسان کاملِ»
زاهد ریایی است که موجودی است تکبعدی که دائم در جدال با نیمی از وجود خویش است.
آنکه «کاملا انسان» است، بر مبنای گزینش آزادانة زهد، به فضیلتهای اخلاقی هم
آراسته است و اخلاقیزیستن را برمیگزیند در حالیکه انسان کامل زاهد ریایی بهواسطة
فشار از بیرون زهد را برگزیده و دائم در جدال با خویشتن است؛ جدالی که لذت زندگی
را از او میگیرد و حیات را برایش تبدیل به صحنة رنج دادن خود و دیگری میکند:
زاهد
پشیمان را ذوق باده خواهد کشت عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
پند
عاشقان بشنو وز در طرب باز آ کاین همه نمیارزد شغل عالم فانی
پیش
زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
این
ملالت مستمر، روح حیات و جوشش و کوشش را از زاهد دیداری میگیرد و او را تبدیل به
موجودی عبوس میکند که به انسان، هستی و حتی خدا بدبین است. او خود را گناهکار
بالفطره میبیند و به شرط اولی دیگران را هم با همین چشم بدبینانه مینگرد. در
واقع گناهکار بالفطره بودن را از درون خویش به جهان بیرون سرایت میدهد. در نظر او
همه ناپاکاند مگر اینکه خلافش ثابت شود؛ غافل از اینکه ناپاکی به نگاه او مربوط
میشود نه به ابژههایی که بر آنها نظر میکند:
یا
رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید دود آهیش در آینة ادراک انداز
چشم
آلودهنظر از رخ جانان دور است بر رخ نظر از آینة پاک انداز
غسل
در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
در
مقابل زاهد زیباییشناس نگاهی پاکیزه به هستی دارد و چون خودش پاکیزه است، همه
هستی را پاک میبیند مگر اینکه خلافش ثابت شود. سلطة گفتمان زهد زیباییشناسانه
در دیوان حافظ سبب شده که زیبایی زندگی در تمام دیوان مثل نوری منتشر شود. کمتر
غزلی را میتوان یافت که در آن به وجهی از زیبایی سخن نرفته باشد. انگار همة عالم
زیباست و زیبایی ارزش آن را دارد که برایش زندگی کرد. درست بدین علت است که زاهد
زیباییشناس در «حال» زندگی میکند و بر زاهد دیداری که وعدة فردا را به او میدهد
پوزخند میزند:
زاهد
اگر به حور و قصور است امیدوار
ما
را شرابخانه قصور است و یار حور
می
خور به بانگ چنگ و مخور غصه ورکسی
گوید
تو را که باده مخور گو هورالغفور
شراب
و باده در دیوان حافظ رمز همة زیباییهای و لذتهایی است که خالق مهربان در اختیار
اشرف مخلوقات نهاده اما زاهد دیداری آن را بر خود و دیگران حرام کردهاست. این
واژه رمز همة خوبیها و زیباییهاست و نباید آن را تا حد رفتاری که از نظر شرعی
گناه است، تنزل داد. این سبک سلوک سبب میشود زاهد زیباییشناس در نهایت زهد،
شادکام زندگی کند و میان لذت از زندگی و انباشت ثروت اولی را برگزیند:
دمی
با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به
می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
به
کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی
سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم
سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه
افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد
شکوه
تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی
دلکش است اما به ترک سر نمیارزد
چه
آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط
کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو
را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که
شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
چو
حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که
یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
این
زهد آزادیبخش است که آدمی را نه تنها از قید علقههای اضافی و زاید حیات بشری
بلکه از بند باورهای عرفی غلط رها میسازد. زهد دیداری، بر عکس، آدمی را هر چه
بیشتر در قید و بندهایی گرفتار میکند که برساختة ذهن اوست؛ واقعیت ندارد و با
واقعیتهای وجودی آدمی و فلسفة آفرینش نیز هیچ سنخیتی ندارد و هم از این روی گرفتاری
در آن به منزلة حرکت کردن در خلاف مسیر آفرینش است. زاهد دیداری «ظاهرپرستی» است
که «راه به سلامت نمیبرد» و هیچ از عشق ورزیدن نمیداند.
در
حالیکه زاهد دیداری به علت همان «وجه عبوسی» که دارد و به علت گرفتاری در ملال و
نفرت و کینهورزی هیچگاه «راه به عشق و رندی» نمیبرد، حیات زاهد زیباییشناسی
منوط است به عشق ورزیدن؛ عشق ورزیدن در درجة اول بر خویشتن، که اگر خود را دوست
نداشته باشد نمیتواند دیگران را هم دوست بدارد و بعد بر همة اعضای هستی. در نظر
او فلسفة آفرینش آدمی چیزی جز تجربة عاشقی نیست:
هر
آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر
او نمرده به فتوای من نماز کنید
در
این جهاننگری، ما آمدهایم که عاشقی را تجربه کنیم و اگر عشق در درون ما محقق
نشود، به هدف آفرینش نرسیدهایم:
منم
که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم
که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا
کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که
در طریقت ما کافریست رنجیدن
به
پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست
جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد
دل ز تماشای باغ عالم چیست
به
دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به
می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که
تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به
رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش
چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان
به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که
وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز
خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که
گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس
جز لب ساقی و جام می حافظ
که
دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
این
غزل بهترین معرّف زهد زیباییشناسانه در دیوان خواجه است. عشق ورزیدن به همه، دیدة
پاک داشتن، اخلاقی زندگی کردن، توجه به زیبایی، ترک خودپرستی صفاتی است که در زهد
زیباییشناسانه اصالت و اولویت دارد و در این غزل به طرز موجز و هنرمندانهای
بازنمایی شدهاست. عشق در دیوان حافظ مفهومی بسیار وسیعتر از رابطة عاطفی دو
انسان دارد؛ نیروی محرکة حیات است و وجه ممیزة انسان:
فرشته
عشق نداند که چیست ساقی
بگیر
جام و گلابی به خاک آدم ریز
رابطة
عشق و زهد زیباییشناسانه در آن است که از طریق در پیش گرفتن و پس از رهایی از
رذالتهای اخلاقی است که میتوان به چنین عشقی رسید: عشقی که در آن آدمی دیدة به
بد نیالاید، زیست اخلاقی را اساس قرار دهد، نقش خودپرستی را بر آب زند و غرضش از
تماشای باغ عالم، گل چیدن از رخ معشوق باشد و اینها اسراری است که زاهد دیداری
سخت با آنها بیگانه است:
برو
ای زاهد و بر درد کشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
زهد
زیباییشناسانه، زهدِ ضد زهد است. قیام در برابر زهدی است که لذت زندگی را از
انسان میگیرد و او را به موجودی خشک و بی روح و مصلحتاندیش تبدیل میکند؛ موجودی
ترسو و ملالانگیز که در حصار ایدئولوژی تنگ و تاریک خویش گرفتار آمده و حتی خدا
را در چهار چوب ذهنیتهای ناسالم و بیمار خویش درک و تفسیر میکند. همة غزلیات
حافظ قیام اوست در برابر چنین زهدی و طراحی گفتمانی از زهد که هم مطابقت با تعالیم
دینی دارد و هم در در عین حال شادکامی و بهروزی و سلامت روان را برای آدمی به
ارمغان میآورد.
سید
مهدی زرقانی
مناسبت 20 مهر 1396 روز حافظ
.
.
کانال اخبار دانشگاه فردوسی مشهد